سمیه احمدی _ پایگاه خبری کرج امروز، مادر بودن یعنی تبدیل شدن به مأمن و پناهگاهی همیشگی؛ و تو همیشه همان خانه امن و تکیهگاه من بودی، خانه اول و آخری که کلیدش را از روز اول با عشقت به دستانم سپرده بودی. یادت هست؟ آن شبهای کودکی که از تاریکی میترسیدم و تو با آغوشت مرا به امنیت میرساندی؛ انگار تمام ترسهای دنیا برابر گرمای وجودت ذوب میشدند. حالا که سالها گذشته، تازه میفهمم آن امنیت چقدر گرانبها بود، چقدر نادر.
این چروکهایی که مثل نقشهای از عشق روی صورتت نشسته، هر کدام داستانی دارد. هر خط، قصۀ یک شب بیخوابی برای من است، هر چین، روایت روزهایی است که نگران قدمهایم بودی. صورتت کتابی است که اگر میتوانستم بخوانم، تمام اسرار عشق بیمنت را درک میکردم.
و حالا که روز مادر است، بیشتر از همیشه میفهمم که تو سرتاسر عشقی. عشقی که در کوچکترین کارهایت جاری است؛ در یک فنجان چای که هنوز دمای مناسبش را میدانی، در نگاهی که هنوز در عمق چشمانم آرامش را جستجو میکنی، در دعایی که هر شب نامم را در دلش زمزمه میکنی.
اما امروز، میان شادی این روز، یاد آن مادران آسمانی هم سنگینی میکند. برای آن دستانی که اکنون خالیاند، برای آن آغوشهایی که مشتاق بوی فرزندند، برای آن قلبهایی که هنوز برای "مامان" شنیدن میتپند. مادران آسمانی، شما که اکنون ستارههایی در آسمانِ یادها هستید، بدانید که عشقتان هرگز غروب نکرده است. شما به ما آموختید که مادری حتی با پرواز هم پایان نمیپذیرد، بلکه به ابدیت میپیوندد. یادتان گرامی باد، ای مادرانی که حالا با دستان مهربانِ آسمان، همچنان از بالا مراقبمان هستید.
مادر جان، وقتی نگاهت میکنم میبینم که تو در گرانبهاترین معنای زندگی من هستی. تو نخستین کلمۀ عشق بودی که یاد گرفتم، و آخرین کلمهای خواهی بود که بر زبان خواهم آورد. در دنیایی که پر از زوال است، عشق تو تنها چیزی است که هر روز درخشانتر میشود.
دستانت را میبوسم، همان دستهای چروکخوردهای که برایم بهشت را ساختند. میدانی؟ شاید دستان تو کوچکتر شده، اما هنوز تمام دنیای من را در خود جای دادهاند. و این معجزهای است که فقط نامش "مادر" است.
ارسال نظر